وقتی پشت سر پدرت از پله ها میای پایین و میبینی چقدر آهسته میره میفهمی پیر شده ! دلت میخواد بمیری . . . . . . سلامتیه اون پسری که . . . . . . پدرم، تنها کسی است که باعث میشه بدون شک بفهمیم فرشته ها هم میتوانند مرد باشند ! . . خورشید هر روز دیرتر از پدرم بیدار می شود اما زودتر از او به خانه بر می گردد . . .
وقتی داره صورتش رو اصلاح میکنه و دستش میلرزه ، میفهمی پیر شده !
وقتی بعد غذا یه مشت دارو میخوره ، میفهمی چقدر درد داره اما هیچ چی نمیگه . . .
و وقتی میفهمی نصف موهای سفیدش به خاطر غصه های تو هستش
۱۰ سالش بود باباش زد تو گوشش هیچی نگفت . . .
۲۰ سالش شد باباش زد تو گوشش هیچی نگفت . . .
۳۰ سالش شد باباش زد تو گوشش زد زیر گریه . . .
باباش گفت چرا گریه میکنی ؟
گفت : آخه اونوقتا دستت نمیلرزید . . .
.